فضولی تو کار خدا

فعلا بی عنوان

....

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ فعلا بی عنوان خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

روزی مردی زیر سایه‌ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در

 این موقع چشمش به کدو تنبل‌هایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد

 و گفت: خدایا! همه‌ی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این

 بزرگی را روی بوته‌ای به این کوچکی می‌رویانی و گردوهای به این

 کوچکی را روی درخت به این بزرگی!

 همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.

 مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت: خدایا!

 خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمی‌کنم چون هیچ معلوم نبود

 اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه

 بلایی به سر من آمده بود !!!

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ دو شنبه 18 شهريور 1392برچسب:,

] [ 17:1 ] [ Mahdi ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه